کرانه گیرم تا خود ز عشق باز کنم


در خصومت بر خویشتن فراز کنم

زعشق دوست بدین عشق و دوستی که منم


نه ممکن است که من خود زعشق باز کنم

زیاد روی خداوند آن دو زلف سیاه


چو نام عشق بود من سخن دراز کنم

گرش ببینم و دستم به زلف او نرسد


به چشم با سر زلفش ز دور راز کنم

نیوفتد سخنش در برابر سخنم


که او حدیث زناز و من از نیاز کنم